سید رضا علی زاده سمرقندی، بزرگ مرد ایرانی تبار

این مقاله در مجله بخارا (ایران) به چاپ رسیده است

سیاست استعماری روسیه تزاری در مناطق مسلمان نشین بر پایه نادیده گرفتن(ظاهری) مردم مستعمره بود. برهمین پایه، مردم محلی منطقه در جهل و بی خبری نگه داشته میشدند. در حالیکه  کودکان روسها و اروپایی های مهاجر از مدارس سبک مدرن استفاده میکردند، فقط در بعضی! از این مدارس کودکان ثروتمندان محلی پذیرفته میشدند[1] . در همین چهارچوب بود که در سال 1871پیشنهاد  سید عظیم بیک محمودبایف،  تاجر ثروتمند تاشکندی بر تحول مکتبهای محلی و ارتقاء آنها به سبک مدارس روسی و تعلیم به خط سیریلیکی مورد قبول ژنرال کافمن فرماندار مقتدر ترکستان روسیه قرار نگرفت. به نظر مشاور او ایلمینسکی[2] به این طریق برتری روسها  بخاطر احاطه بر خط سیرلیکی  و تبعات آن خدشه دار میشد. در چنین زمان و جوّی، سطح سواد و دانش ایرانیانی که نسل سوم مهاجر در سمرقند بودند، بسیار نازل بود. این ایرانی تباران اکثرا در منطقه پنج آب زندگی  میکردند و در بین آنها مردان خودساخته ای مانند دکتر فرهادی (یکی از اولین اساتید طب در سمرقند) و حاجی فیض(برنده مدال طلای رشته ریسندگی ابریشم در نمایشگاه سن پترزبورگ ) که خوش درخشیدند، کم یافت میشد. در زمانی که انقلاب بلشویکی روسیه به سمرقند رسید، تعداد ایرانیان پنج آب چندین ده هزارنفر بود. . یکی  از ناحیه های پنج آب ، «باغِشمال » [ باغِ شمال] نام دارد. اهالی این  ناحیه اکثر اعقاب  ایرانیان مرو میباشند که  در سال 1726 م. (1164ش.) پس  از شکست بایرم علی خان حاکم مرو از حاکم بخارا(امیر معصوم) به ورارو کوچانده شدند وبخشی از آنان در سمرقند منزل گزیدند. وضعیت اجتماعی مردم باغ شمال  در اوائل قرن بیستم را  که البته چندان فرقی نیز با سایر مردم ناحیه های  دیگرپنج آب نداشت، میتوان از نوشته ای از مجله فارسی زبان« شعله انقلاب » خطاب به آنها دریافت:

« ناله را هرچند میخواهم که پنهانش کنم / سینه میگوید که من تنگ آمدم فریاد کن. اینک قریب دو سال از انقلاب اوکتابر و آزادی رنجبران میگذرد.نزدیک دو سال است که کوس آزادی  و شیپور حقوق در کشور ما نواخته میشود. آواز اینکوس ولوله انداز و شیپور شور پرداز همه را از خواب غفلت بیدار ساخته.جمله را از بستر جهالت هوشیار گردانیده است. همه ملت ها[سایر اقلیت ها]   باخذ حقوق  و اصلاح احوال شان با کمال جوش و خروش در کارند. شب و روز از بهر تامین موجودیت خود  کشش و کوششها میکنند. نه اینکه روز تا روز ، بلکه ساعت به ساعتحال شان را بهتر و وضعت شان راروشنتر میسازند.

…ملتهای[اقلیت ها ی]   دیگر دیر باز است  که پی به ضرورت علوم و معارف برده، به ترویج و انتشار این دو نعمت عظمی زیاده از هرچیز اهمیت میدهند. آنها خیلی وقت است بر این قناعت حاصل کرداه اند که جمیع خوشبختی و آسایش تمام خوش گذرانی وگشایش انسان در سایه علوم و معارف است.از اینجاست که در هر قدم مکتبها از برای بچگان و قورص ها از برای بزرگام میگشایند و اینمکتب و قورص هااز شاگردان مالامال پر میسازند.قرائتخانه ها و کتابخانه ها بر پا مینمایند. موسیقی وتیاترها دائر میکنند.

ولی یک ملتی که امروزه نه از همه این کوس و شیپورهای آزادی و نه این قدر  ولوله و هیاهوهای انقلاب، آنها را از خواب گران غفلت بیدار نساخته، ایرانیان باغ شمال است….لهذا از آفتاب روشن تمدن و از نور درخشان معارف بکلّی بی بهره  مانده اند. این ها به محکومیت و زیردستی، مذلت و خواری چنان خو گرفته اند که نه مشروطیت  و آزادی ایران وحریت توران به حال آنها ذره یی تاثیر نه بخشیده است.

. …….ولی یک ملتی که امروزه از این همه کوس و شیپورهای  آزادی و نه اینقدر ولوله و هیاهوهای انقلاب آنها را از خواب گران غفلت بیدار نساخته، ایرانیان باغشمال است. همه میدانند که در سمرقند، باغشمال محالی موجود است که اهل آن عموما ایرانی میباشند….در میان 15هزار ایرانیان باغشمال یک نفر معلم درستیکه بتواند یک مکتب ابتدائی را اداره کند نیست. یک نفر مترجمی که از عهده یک عریضه روسی برآید نیست، یک نفر میرزای قابلی که عریضه و یا پروتوکول مختصری را بفارسی و تورکی[ترکی]  نوشته تواند نیست، یک نفر میرزای پخته که دارای نوشتن دو کلمه شهادتنامه  و یا یک مکتوب سلامتی باشد نیست ،…… . برای دو کلمه روسی و یا چند کلمه مسلمانی[3] نوشتن در به در و گذر به گذر میگردند…    حتی کتخدایان [کدخدایان] محله که بهر کدام آنها تقدیرات هزارنفر اهالی سپرده شده است، صرف سواد ندارند.  باشد نیست…..

درست است، تا انقلاب اکتابر[اکتبر]  و استواری حکومت شورایی، ایرانیان باغشمال رامیتوانست تا درجهای معذور داشت. زیرا که از یک طرف حکومت مستبده ووسائل ترقی را بروی ایشان بسته ، از گشودن مکتبهای منظم، از تعیین معلمهای مقتر چنانکه خودش امتناع میکرد، همانطور هم به بهانه های گوناگون  از اهالی منع مینمود….چنانچه بسته شدن مکتب« سعادت» و «خیریه» و در آخر مکتب «حیات»[4] که به آنها لز ایرات ئ قفقاز معلمهای مقتدر آورده شد، به بهترین پروغرام[پروگرام] وتربیت تعلیم می رفت، شاهد بزرگی است از برای مطلب ما.

…. ولی بعد از انقلاب اوکتابر  که به تشبث و غیرت قومیه اشتراکیون باغشمال چهار باب مکتب [مدرسه] در باغشمال گشوده شده… وگذشته از این همه موانع و محذورات از میانه برداشته شده است،…… سبب چیست که ایرانیان باغشمال باز هم به مکتب و معارف اهمیت نمی دهند. در چهار مکتب اقلا دو صد بچه و در سه قورص[کورس]  پنجاه شاگر تحصیل نمی کند در صورتی که قریب هزار نفر بچه مکتبی در باغشمال موجود است و بزرگان که نام خدا همگی بی سوادند.

آیا ایرانیان باغشمال یقین دارند که تا قیامت عرابه کشی ، قراولی، فراشی، پاروکشی، گاوچرانی، شیرفروشی، فایطون[ درشکه] کلند زنی خود را اداره کرده، جمیع مسائل سیاسی، اجتماعی ،اقتصادی اشان را حل خواهند  کرد؟. اگر در همچو زمان آزادی حقوق خود را نگیرید، سرنوشت خود را بدست خویش نگیرید، کفران نعمت کرده اید.فراموش نکنید تا بچه نگرید، شیر ننوشد و گریه شما علم است ومعارف، تربیت است و تمدن….. . کس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من!».

نویسنده  سطور بالا، سید رضا علی زاده است،  فرهیخته ایرانی تباری که برای  سربلندی پارسی زبانان به  خصوص ایرانیان سمرقند چه در ایام سلطه تزاری وچه در زمان حکومت بلشویکها میکوشید و بالاخره جان خود را نیز در این راه از دست داد. پرده آهنین سبب شد که در ایران اطلاعات چندانی از او در دست نباشد ولی دو سال پس از فروپاشی شوروی، آقای دکتر تکمیل همایون با نوشتن مقاله پر ارزشی در مجله ً تاریخ و فرهنگ معاصر ً [1372/8] وی را به خوانندگان ایرانی معرفی نمودند[5]. درباره علی زاده  همچنین در سال 2011 کتابی به زبان ازبکی بنام «سید رضا علی زاده » در تاشکند منتشر[6] و در سال 2015 به روسی ترجمه شد.  در نوشته ای که در پیش دارید سعی میشود که علاوه بر اشاره به نکاتی از زندگی علی زاده، وی از طریق نوشته ها و افکارش شناسانده شود.

درزمانی که هنوز مرو را از لحاظ  جغرافیای سیاسی  از ایران جدا نکرده بودند،  اجداد سید رضا علی زاده  در آن شهر می زیسته اند. جد پدر او به نیشابور  کوچ میکند . پدر بزرگ سید رضا  از نیشابور به ورارود مهاجرت میکند و علی زاده در سال 1887 میلادی در محله « باغ شمال» واقع در منطق پنج آب سمرقند  متولد میشود. آموزش سید رضا با کمک پدراهل علم  از مکتب شروع شد . او به مرور زمان و در هنگام تحصیل  به زبانهای ازبکی، روسی، عربی وبعدا  به فرانسه ، انگلیس، ارمنی و عبری آشنا شد. علی زاده در هیجده سالگی (1908)  به ایران سفرکرده و علاوه بر دیدار از نیشابور، زادگاه اجدادش، مدتی در تهران و مشهد به مطالعه پرداخت. تعداد سفرهای علی زاده به عثمانی همراه با اقامت در نجف و نیز روسیه و مستعمرات مسلمان نشین اش زیاد است. او در سفر  دوم  به ایران(1916) با اندیشمندان ایرانی  مانند  علی اکبر دهخدا و ملک الشعرای بهار که در نهضت مشروطه نیز دست داشتند آشنا شد و شاید به واسطه همنشینی با آنها بود که افکار ضد انگلیسی او قوت گرفت: « برادران! دولت جهانگیر انگلیس و رفیقان وی، به حیله های گوناگون سیاسی مکه مکرمه، مدینه منوره، بغداد، شام، بیت المقدس، نجف اشرف و کربلای معلا را بدست خود در آوردند..».., و یا: «جلادان خونخوار انگلیس از کلکته تا سنغاپور با خون هندیان بیگناه…»[ شعله انقلاب 1919/1].نوشته های ضد انگلیسی او باعث شد که انگلیسها برای سر او جایزه تعیین کردند و هنگامیکه او در راه سفری  به ایران در ایستگاه مرزی عکس خود را دید به سمرقند باز گشت.  علی زاده در سفر دوم  خود به ایران یک دستگاه ماشین چاپ از دوستان ایرانی هدیه گرفت و با خود به سمرقند برد. دغدغه اصلی علی زاده سواد آموزی و  ایجاد تحرک فکری  در بین  تاجیکان و بخصوص ایرانی تباران بود. علی زاده پیش از تحولات سیاسی و برقراری نظام بلشویکی علاوه بر روزنامه نگاری برای مطبوعات داخل و خارج مانند  «تربیت»، «بخارای شریف»، « حبل المتین» و«ملا نصرالدین» به تعلیم دانش آموزان پارسی زبان نیز می پرداخت و با کمک تنی چند، مدارسی را  در سمرقند بر پا نمود. روسیه تزاری در دومین سال جنگ اول جهانی(1916) احتیاجی مبرم به سرباز داشت و از این رو برخلاف قرار سابق، مردان مناطق مسلمان نشین کشور را نیز به سربازی فراخواند. این امر مردم را که از ستم تزارها به ستوه آمده بودند به شورشی واداشت که در سرکوب آن حدود 88000 نفر کشته شدند. یکسال پس از این کشتار (1917)  انقلاب بلشویکی رخ داد و دولت شوروی برای کسب محبوبیت به تمام اقلیت های قومی و مذهبی وعده همکاری وحمایت  میداد که در سالهای نخستین حتی اجرا گشتند. بطور مثال  دولت روسیه در این باب در 24 نوامبر 1917 اعلامیه ای به امضا سران دولت از جمله لنین منتشر کرد که در آن آمده است: «ای مسلمانان روسیه، ای تاتارهای کنار رود ولغا و قریم[ ولگا و کریم] ، ای قرغیزها و ازبکان سبیریا [سیبری]  و تورکستان[ترکستان] ، ای تورک [ترک]   و تاتارهای قفقاز ، ای چیچنس [چچن ها]  و لزگیان داغستان، ای همه ملتهای روسیه که مسجد و معبد های شما را پادشاهان ظالم روسیه و عاملان جابر آنها خراب، دین و ایین  شما را تحقیر نموده اند. پس از امروز دین و آیین شما، آزاد و سربست اعلان می شود. بعد از این زندگانی و معیشت خود تانرابه آزادی و سربستی بجا آورید، این حق شماست»[7]. در این راستا اقلیت ها پس از مراجعه به مراکز مربوطه از مزایایی مانند ایجاد مدرسه، چاپ کتاب درسی و روزنامه بهره مند میشدند. علی زاده که مانند بسیاری دیگر به صداقت دولت انقلابی معتقد بود، از این موقعیت استفاده کرده ومدرسه ای برای ایرانیان سمرقند ایجاد  وبا تجربه  روزنامه نگاری خود  و کمک دولت  مجله ای به نام « شعله انقلاب» منتشر کرد که مخاطبینش در درجه اول ایرانی تباران بودند: «قومیته رنجبران اشتراکیون باغ شمال وجود یک جماعه از برادران فارسی زبان ما را که در شهرها و ده های مختلفه مملکت ما تورکستان زندگانی دارند و بسبب پیدا نبودن مطبوعات فارسی از حوادث گوناگون و انقلابات رنگارنگ جهان بکلی بیخبر و محروم مانده اند. ..». علی زاده در جوّ ضد فارسی و طبعا ضد ایرانی حاکم که در بالا به آن اشاره شد  برای اجتناب از درگیری با حاکمین گاهی از اصطلاح «تورکستان» ولی در بین سطور از « وطن ما ایران» و حتی «خاک پاک ایران» و یا « کشور گرامی ایران» نام می برد. وی در طنزی می نویسد:«… اوزبک نما گفتم یک مطلب عجیبی بیادم آمد. در سمرقند ما چند نفر پیدا شده اند که خودشان پشت در پشت تاجیک یعنی فارس اند. دلیلش هم این است که تا دیروز  آنها از کلمه اوزبک چندان ننگ میکردند که للوید جرج [وزیر خارجه انگلیس ]  به گفتگو کردن با وکیل  کامه نف [وزیر شوروی ]. هرگاه کسی ایشان را اوزبک می خواند، خدا پناه دهد!…گور پدر آدم را می سوختند. حقارت طلب شده، آدم را به محکمه عدلیه می کشیدند، که چرا مرا اوزبک خواندی؟…امروز نمی دانم چه دایی آنها شده که خود را اوزبک به قلم داده از فارسی حرف زدن عار می نمایند. شاید که تکلیف شرعی آنها بر این باشد. میل اشان، اختیار دارند!… ولی این مزه دارد که مدیر مجله ما [خود نویسنده ] که ایرانی و فارس بودن او را مثل اسب قشقه دار، همه کس میداند، نسبت تعصب زبان میدهند، گویا وی هم مثل ایشان از زبان ملی و مادری اش استعفا داده….» [شعله انقلاب 1920/57]  .علی زاده  که در اوئل انقلاب اکتبر مجذوب  وعده های لنین  و دولت شوروی  به اقلیتها و مسلمانان شده بود در شماره 13 شعله انقلاب نوشت: «..میگویند بالشویکها میخواهند دین را از میانه بردارند، اینها بی دین و لامذهب هستند.ولی نمیگویند که کدام بالشویک بمسجد و منبر مسلمان دست زده؟ کدام اشتراکیون از نماز و روزه مسلمانان ممانعت کرده؟..». البته چند سال بعد که مساجد تبدیل به کلوب حزبی و قرائت خانه سرخ شدند، او پی به خصلت کمونیستها برد و خود را کنار کشید و بیشتر به تعلیم دانش آموزان و دانشجویان پارسی زبان ، کاری که بسیار به آن بها میداد پرداخت.

از علی زاده که به چندین زبان احاطه داشت ترجمه های با ارزشی بجای مانده است. مانند ترجمه هایی از پوشکین، تولستوی، کلاوکف….  . او درکنار ترجمه های ادبی، کتب  درسی فراوانی را  نیز به فارسی ترجمه کرده است، این علاوه بر کتابهای درسی میباشد که خود تدوین نموده، مانند صرف و نحو تاجیکی، صرف و نحو عربی، علم حساب، جغرافیا، تاریخ   و حتی واجبات دینیه. این اثار بیش از چهل کتاب و رساله میباشند و کتاب دو جلدی لغات روسی-تاجیکی جایگاه ویژه ای در بین آنها دارد.  کتاب صرف نحو تاجیکی وی در سال 1926 نشر یافته. این زمانی است که زمزمه های دوری از زبان فارسی و تغییر خط توسط کارگزاران رژیم شروع شده بود. علی زاده استادانه نام مزبور را بر کتابش نهاد ولی در دیباچه کتاب صریحا شرح داد که زبان عمومی و ادبی فارسی نام دارد: « اگر چه در زبان هر ملتی لهجه و شیوه های گوناگون موجود است، ولی زبان رسمی و ادبی آن یگانه میباشد، که جمیع قبیله و طائفه های گوناگون آن ملت به آن زبان کتابت، تعلیم و تعلم می نمایند. همچنین ملت تاجیک هم نظر باختلاف موقع جغرافی و شرایط محلی زبان تاجیکی را به چند لهجه و شیوه تکلم میکند. حال آنکه زبان ادبی و عمومی ایشان همانا زبان فارسی است، که امروزه زبان رسمی مملکت ایران و افغانستان و زبان نیم رسمی هندوستان را تشکیل میدهد. صرف و نحو این زبان فارسی وطرز کتابت و املای آن در هرجا یکسان است.» .

پیش لرزه تغییر خط  در اوان حکومت بلشویکی ترکستان ، اصلاح !! خط و املاء موجود بود. در این راستا ازبکها  و ازبک نما ها  بدون  دعوت از تاجیکان نشست هایی تشکیل دادند. علی زاده در شعله انقلاب از فارسی زبان می خواست که خود را از این معرکه دور نگ دهرند: « از آنجایی که ما تاجیک و فارس بوده، هوس ازبک نمایی و تورک نمایی  را نداریم و در این کار برای خود هیچ فایده مادّی و معنوی را نمی بینیم، باین مساله نه منفیا و نه مثبتا مداخله کردن نمی توانیم، بلکه سخت بی طرف ایستاده ، از هر گونه مداخله خودداری خواهیم کرد…… . بجای اینکه ابروی املایمان را درست کنند، چشم آنرا در نیاورند…» [ شعله انقلاب،66]. علی زاده معتقد بود که آموزگاران تاجیک باید جهت تدوین کتاب های درسی  ابتدا به تهران سفر کنند.

در دهه 1930 میلادی موج اختناق، دستگیری و اعدام های حکومت استالین همه گیر شده بود. از علی زاده که  در این میان استاد زبان های فارسی و عربی در دانشگاه سمرقند بود، خولسته شد که تابعیت ایرانی خود را ترک کرده و شهروندی یکی از کشورهای شوروی را بپذیرد، امری که او نپذیرفت و گذرنامه ایرانی خود را حفظ کرد. او  در سال  1937  به جرم جاسوسی علیه شوروی  دستگیر شد و به زندانهای روسیه اعزام گردید که آخرین آن در شهر ولادیمیربود. مرگ این دانشمند ایرانی در 24 دسامبر 1945 در حالیکه او فقط 54 سال داشت اتفاق افتاد و جسد او در کنار ساختمان زندان دفن گردید. درآغاز ریاست جمهوری  گورباچف، بنا به درخواست خانواده علی زاده بقایای جسد  سید رضا  به سمرقند منتقل و طی مراسمی در گورستان پنج آب به خاک سپره شد (1986). نویسنده این سطور در بازدید نخستی خویس دسته گلی  از سوخود و مجله بخارا بر روی گور او نهاد که نواری  به آن پیوسته بود: «با احترام، مجله بخارا». در حال حاضر محله ای را که علی زاده در آن میزیسته  باسم او نام گذاشته اند و مکتب(مدرسه راهنمایی) شماره 14 سمرقند نیز« علی زاده »نام دارد . در آنجا علاه بر تصاویر او و کتاب هایش در درون ساختمان، پیکره اش نیز در باغ مدرسه نصب شده است. با تلاش خانواده علی زاده و کمک دولت ایران در «محله علی زاده » موزه کوچکی دایر شده  که یادگارهایی از او در آنجا  در معرض دید گذاشته شده اند[8] و در حال حاضر نوار دسته گل اهدایی مجله بخارا نیز در آنجا به معرض دید گذاشته شده است. در کتابچه  یادداشت ببیندگان موزه نام ایرانیان به چشم می خورد، از جمله  نام آقای دکتر ناصرالدین پروین.  در آنجا  نامه های علی زاده در زندان بر روی تکه کاغذهای کوچک و جعبه سیگار و بخصوص نوشته ها و اشعار او در فراق خانواده بر روی پارچه پیراهن، خواننده را متاثر می کنند:

بگردید عمرم خزان از جدایی/قد راست من شد کمان از جدایی

شده رنگ من زعفران از جدایی/به حسرت دلم خون فشان از جدایی

سرشک از دو چشمم روان از جدایی/امان از جدایی، فغان از جدایی

این گونه نوشته ها و آخرین عکسهای وی که خبر از مرگ قریب الوقوع او میداند، هر بیننده را به تعظیم در مقابل این فرهیخته ایرانی که تا دم مرگ به رژیم استالین ًنه ً گفت و تا دم آخر ایرانی ماند، وامیدارد. شاید روزی خیابانی در تهران و نیشابور به نام وی گردد: «سید رضا علی زاده»

[1] مدارس روس و مدارس روس-محلی

[2] البته ایلمینسکی سعی میکرد که کودکان تازه مسیحی به خط سیریلیکی تعلیم داده شوند و باین گونه از سایر کودکان محلی  در اجتماع پیشی گرفته و از دین اسلام و متون  به خط عربی- فارسی دور نگه داشته شوند.

[3] در ورارود به زبان فارسی، زبان مسلمانی نیز می گفتند

[4] مدارس جدیدیه

[5] در این نوشته از مقاله مذکور استفاده گردیده است.

[6] ازبکی сайид ризо ализода тошкент 2011 , ABU MATBOUOT-KONSULT

روسی  сайид ризо али-зода MockoBa 2015 N-Print

[7] پیام دولت اتحاد شوروی: ً به همه زحمتکشان مسلمان روسیه و مشرق زمین ً ، روزنامه پراودا شماره 196 و روزنامه ایزوستیا شماره 232 بتاریخ 5 دسامبر 1917 (22 نوامبر 1917تقویم  جولیایی). ترجمه جملات فوق از روسی  به فارسی از مجله شعله انقلاب،شماره 16 برداشته شده است.

[8]  نشانی: سمرقند، تقاطع امیر تیمور و گاگارین، 200متر پس از چهارراه در خیابان گاگارین، دست چپ کوچه علی زاده

تصویر سید رضا علی زاده
علی زاده، همسر و فرزندانش
لوحه یادبود علی زاده بر دیوار منزلش (سمرقند) که اکنون نیمی از آن تبدیل به موزه شده است
بخشی از موزه علی زاده
مکتب 14 سمرقند، دبیرستان علی زاده. خانم رعنا شریفوا نبیره سید رضا و مترجم کتاب علی زاده از ترکی جغتایی(ازبکی) به روسی
یکی از تابلوهای تالیفات علی زاده در راهرو مکتب 14(علی زاده)