این نوشته در مجله بخارا (ایران) چاپ شده است

……………………………………………………………………………..

                                                                      مسعود حسینی پور

                       بزرگ علوی

              بیست سال پس از فرو بستنً چشمهایش ً

سید مجتبی آقا بزرگ علوی[1] (تولد: تهران،دوازدهم بهمن 1282 ش ، 1903 م) یکی ازپایه گذاران  اصلی رمان نویسی نوین به زبان فارسی ، بیست سال پیش(بیست و هشتم بهمن 1375ش. شانزده فوریه1997م) در سن نود و سه سالگی در شهر برلین چشم از جهان فروبست. همسر آلمانی او خانم گرترود علوی یادگارهای شخصی او را به بایگانی دانشگاه هومبولدت برلین که علوی در بخش ایران شناسی  آنجا تدریس مینمود سپرد.

بنا برقانون  گورستانهای برلین ، با سپری شدن بیست سال، مزار علوی برای شخص دیگری مورد استفاده قرار میگرفت. ً جامعه ایرانیان در آلمانً  بر این شد که برای جلوگیری از این امر از فرماندار ایالت برلین   بخواهد که گور علوی  جزو ً مزار مشاهیرً محسوب شده و تا بیست سال  دیگر بجای ماند.

برطبق ضوابط گورستانهای برلین „آرامگاه مشاهیر “ به کسی تعلق میگیرد که خدمت فوق العاد ه ای به این شهر نموده و از این خدمت هنوز بهره گرفته میشود. خدمات بزرگ علوی درشناساندن فرهنگ ایرانی به آلمان و برعکس و پایه گذاری ایران شناسی نوین در دانشگاه هومبولدت که نمونه ای برای سایر دانشگاه های آلمان نیز  شد غیر قابل انکار است، ولی در ارائه تقاضا به فرماندار برلین باید این موارد بطور مستند مدلل میشد. از آنجاییکه نویسنده این سطور برای انجام پژوهش درخواستی درخصوص بازدید از یادگارهای علوی موجود در بایگانی دانشگاه آماده کرده بود،  لذا به خواسته  «جامعه ایرانیان در آلمان» مبنی بر تهیه مدارک لازم به ً آرامگاه مشاهیر ً نیز پاسخ مثبت گفت و بدین ترتیب ماه های بسیاری صرف مطالعه و بررسی اسناد شد و مقاله حاضر حاصل بخشی از این مشاهدات است.

اجازه بازدید از یادگارهای علوی از طرف رییس سابق بایگانی دانشگاه با شک و درنگ و پس از طی چند مذاکره گرفته شد، چه این میراث پس از واگذاری اش به دانشگاه توسط خانم گرترود علوی، یک پروسه قضایی را پشت سر گذاشته بود! .

گزارش کامل این تحقیق که احتمال می رود در تابستان آینده به پایان برسد حجیم است و ارائه آن توسط یک مجله فرهنگی احتمالا توقعی بیش از اندازه میباشد. در سطور زیرفشرده ای از این مطالب خواهد آمد.

در باره بزرگ علوی بسیار گفته و نوشته شده است، کتاب « گذشت زمانه»[2] بقلم خود او  یکی از آنهاست. بخش بزرگی از این کتاب مربوط به خاطرات وی میباشد که با تکیه بر یادداشتهای روزانه اش  که اکنون در بایگانی هستند تدوین شده است. بندهایی از کتاب مذکور از دفاتر یادداشت رونویسی و در بعضی از موارد نوشته ها تعدیل شده اند . نکاتی  از یادداشتها که شاید یک بی طرف اشاره  به آنها را در کتاب ضروری میداند، در آنجا یافت نمیشوند و یا نویسنده با جمله ای کوتاه از کنار مواردی که  به توضیح  بیشتری محتاجند گذشته است.

پس از فوت پرفسور علوی کتابی در 800 صفحه  بنام «یاد بزرگ علوی»  در تهران چاپ شد[3] که مجموعه ایست شامل نوشته های حدود  60 نفر از دوستداران وی. در بین این صفحات، مقدمه مقاله خانم عفت داداش پور[4]، میتواند بیانگر برداشت کنونی نگارنده، پس  از مطالعه یاداشت های روزانه او که درطول 37 سال نوشته شده اند باشد : «آقا بزرگ هم رفت. رفت و از خود دو تصویر جداگانه در ذهن و فکر من بر جا نهاد: در یک تصویر او استادی است فرزانه و پژوهشگری سخت کوش و پر توان، مبارزی با تعهدات ویژه سیاسی ، نویسنده ای نوگرا و رئالیست و انسانی نیکو خصال……..

در تصویری دیگر، آقا بزرگ مبارزی است خسته و گریزان از سیاست، نویسنده ای بریده ازرئالیست و رو کرده به سنت و پژوهشگری که کنش ها و واکنش هایش در چند سال پس از انقلاب غمی بیکران بر دل برخی از دوستدارانش نشانیده است ».

«بت کوچک ما»  در کتاب مذکور نامه ای  است از آقای  محمد تقی دامغانی به باقر مومنی[5]، در آنجا آمده  است که: «…علوی را با بت شدن و بت ساختن کاری نبود». آری، علوی این  عاشق و دلباخته ایران،  انسانی بود معمولی که ممکن است بعضی از عقاید و رفتارش برای همه کس مقبول نباشد.

محتوای یادگارها در بایگانی دانشگاه

یادگارهای اهدایی خانم علوی به دانشگاه هومبولدت بسیار حجیمند.  در طبقه بندی این  ارثیه، دانشگاه هومبولدت از کارشناس ایرانی، آقای مجتبی کولیوند کمک گرفت و این یادگارها در چهل جعبه بزرگ (حدودا 50×30 x20 سانتیمتر) قرار داده شدند. در این جعبه ها نامه های  دوستان و شخصیت های فرهنگی از همه جا، بعضی از کتابهای خود علوی و یا اهدایی به او، دستنویس بعضی از رمانها و یا  داستانهای  کوتاه  و سفرنامه هایش، متن سخنرانیهای علمی، مدارک شخصی مانند کارت شناسایی، کارت عضویت انجمن نویسندگان آلمان (دموکراتیک)، ورقه تابعیت  کشور آلمان فدرال ، مدال های انجمن صلح، خدمات آلمان (دموکراتیک)، دو پاپیون او!! ، عکسها (با دوستان ولی نه خانواده)، مقدار کثیری بریده جراید در باره ایران، کارت و نامه ها برای تبریک تولد او در حین سالهای اقامتش در برلین وجود دارند.  در بین نامه ها، پیام تبریک والتر اولبریشت  رییس جمهوری آلمان دموکراتیک (شخصی که فرمان ساخت دیوار برلین را داده) و چند نوار از سخنرانی هایش نیز وجود دارند. بخش بزرگی از جعبه ها مربوط به خاطرات روزانه او میباشند.

خاطرات روزانه

آقای علوی  در سال 1953 ، پنج ماه پیش از وقایع 28 مرداد برای دریافت مدال  طلای  شورای صلح  جهانی که نهادی چپ محسوب میشد به بوداپست (مجارستان) و بعد بعنوان مهمان به چند کشور سوسیالیستی دیگر از جمله به چکسلواکی رفت[6]. از آنجاییکه او بازگشت خود به ایران را به عنوان یک توده ای  در آن جوّ جایز نمیدانست، با اشاره دوستان به برلن شرقی رفت واز ژانویه 1954 کارش را با تدریس زبان فارسی در آن شهر شروع کرد. او نوشتن خاطرات روزنه اش را (معمولا هر چند روز)  در کلاسورهای قطعA5 از روزهای پایانی سال 1960  در ابتدا به زبان آلمانی و خطی خوش (لاتین) آغازنمود، ولی پس از چندی به فارسی نوشت.  او در جایی به درستی ذکر کرده که در فارسی بسیار بد خط است ولی گاهی نیز در ادامه این بد خطی که گویی کودکی دبستانی آنرا تحریر کرده، درهمان صفحه به خطی قابل قبول  بر میخوریم، امری که حائز تفکر است! .خاطره نویسی 37 ساله علوی تا یکماه پیش از فوتش ادامه داشت، آخرین یادداشت او: « کتاب خوک علامه زاده را خواندم، فهمیدن آن دشوار است،..».  او چند روز پیش از آن  در مراسم خاکسپاری حسین فرشید (از توده ایهای قدیمی) شرکت کرده بود و می نویسد: « امروز حسین فرشید را در گورستان Hermsdorf به خاک سپردند…..تمام جمعیت مشتی خاک بر گور او ریختند

خاطرات روزانه او بطور مشهود برای خواندن دیگران تدوین شده اند . آنچه که مطالعه کلاسور ها را مشکل میکند، مقدار بیشمار بریده جراید است که اکثر آنها  بدون اظهار نظر شخصی به صفحات چسبانده شده اند (جنگ ویتنام،سفر شاه به آلمان،جنگ باعراق،انقلاب، گروگان گیری،میکونوس، قطب زاده، سلمان رشدی،…). مطالعه 37 سال  از خاطرات او(تصورات  و امیال، اشاره به سیاستمداران حکومتی، نویسندگان ایرانی و آثارشان،…) در کنار رویت رونوشت نامه هایش  به دیگران، نمایی از زندگی وی را به دست میدهند که نمیتواند چندان از حقیقت به دور باشد. در این نوشته  به ویژه با کمک دستنوشه های ب. علوی(یادداشت  روزانه و رونوشت نامه ها) و نیز کتاب خاطراتش مروری بر زندگی او و به خصوص  آنچه که بر او در هنگام اقامت چهل و سه ساله اش در آلمان شرقی گذشته خواهیم داشت:

زندگی

«پدرم مرد تجارت و سیاست بود. در سال 1924پس از حمله روسها به ایران، همراه افراد حزب دموکرات ایران ابتدا به ترکیه و پس از آن به برلن مهاجرت کرد، در سال 1927[میلادی ] با خودکشی به زندگی خود پایان داد».

«پدرم در سال 1300-1301  [شمسی] از آلمان به تهران برگشت….پدرم آمده بود که سهم خود از [ارثیه پیش از فوت  پدرش] را بردارد و در آلمان به شغل بازرگانی بپردازد و امرار معاش کند. پس از انجام این کارها پدرم تصمیم گرفت فرزندان خود را همراه شانزده پسر بچه دیگر به آلمان ببرد».

«…ناهار منزل جمال زاده بودم. در باره خودکشی پدرم صحبت کرد. می خواست به دولت سلاح هایی را بفروشد که اصلا وجود نداشت. یعنی با یک آلمانی قول و قراری گذاشته و پولی گرفته بود که اسلحه ای به دولت ایران بفروشد. بعدا معلوم شد که نه سلاحی وجود داشته ونه دولت ایران قصد خرید داشته است».

«خودکشی پدرم در سال 1307 مرا به دنیای دیگری پرت کرد. زیان فراوان در چند معامله در سالهایی که اقتصاد اروپا در حال زوال بود و غفلت در پیش بینی حوادث و زمامدارای زمامداری کسانی در ایران که پدرم آنها را رقاص پای نقاره میدانست و اغوای یک کلاش اردبیلی او را به خودکشی واداشت و من مجبور شدم به ایران برگردم».

علوی خاطرات روزانه اش را پس از مهاجرتش از ایران (1332 ش) نوشته،  از این رو  در  یادداشتها  اشاره ها به زمان پیش از 1332 بطور غیر مستقیم میباشند. آنچه که هست، او در جوانی پس از بازگشت به ایران در مدارس صنعتی (شیراز و تهران) مدرس زبان آلمانی بوده، مدتی در «ارکان حرب»  مترجم بوده و زمانی نیز در  « انجمن فرهنگی ایران با اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستیً  کار میکرده و با روشنفکران آن زمان نشست و برخاست داشته است: هدایت (نویسنده)، فرزاد (شاعر) و مینوی (محقق) که با علوی به نام « اصحاب ربعه» معروفند. البته فهرست دوستان، افراد دیگری مانند خانلری، شین پرتو و عبدالحسین نوشین را هم در بر میگیرد. شاید بتوان این زمان را دوران شکوفایی ادبی علوی دانست – مجموعه داستانهای کوتاه با داستان چمدان (1313)، ورق پاره های زندان (1320)، چشمهایش (1331)-. گروه «اصحاب ربعه» چندسالی بیش دوام نیاورد. هدایت برای فراگیری زبانهای قدیمی ایرانی به هندوستان رفت، مینوی و فرزاد راهی انگلستان شدند وعلوی که تمایلات چپ داشت و در نشر مجله «دنیا» با تقی ارانی همکاری میکرد، جزو گروه 53 نفر به زندان رفت و تا وقایع شهریور 1320 در زندان بود. ارانی با مرتضیعلوی برادر بزرگتر بزرگ علوی آشنایی داشت و درحین بازگشت از یک سفر اروپا،مرتضی را در مسکو ملاقات کرده و او را از همکاری آقا بزرگ در مجله دنیا با خبر ساخته است.

علوی با دختر یک دندانپزشک آلمانی که همراه پدرش و با توصیه نامه ای از جمال زاده به ایران پناهنده شد بود، ازدواج کرد، ولی این ازدواج با دستگیری علوی منجر به طلاق شد[7] و دختر پس از ازدواج با یک انگلیسی ایران را ترک کرد. بعدها(1336 ش) جمال زاده در اولین نامه اش به علوی اشاره میکند: «..نمیدانم سابقا مثلا موقع عروسی خودت با آن دختر بدبخت با من مکاتبه ای کرده ای یا نه؟».

  • مرتضی علوی

مرتضی که چند سالی ازآقا بزرگ مسن تر بود، کمونیست  و فعال سیاسی بوده و در جراید  فارسی  زبان آلمان از جمله« پیکار» بر ضد پادشاه ایران مقاله مینوشته است. دولت آلمان به اشاره سفارت، دو تن از دبیران  آلمانی مجله و مرتضی  را بر پایه  قانون«اهانت  به اعلیحضرت[8]» به دادگاه میکشاند. متهمین در دادگاه بدوی تبرئه میشوند ولی مرتضی از برلین اخراج شده، پس از اقامتی کوتاه در ایالت ساکسن به چکسلواکی و سپس به اتحاد شوروی میرود. دادگاه استیناف بدون حضور مرتضی تشکیل و سردبیر به حبس کوتاهی محکوم میگردد. از آنجاییکه آخرین پادشاه آلمان این کشور را 18 سال قبل ترک کرده بوده، روزنامه برلینر فولکس زایتونگ در این باره چنین عنوان میزند: «هنوز هم  [قانون]اهانت به اعلیحضرت وجود دارد»( 1.7.1932). مرتضی در شوروی از مسکو  به تاجیکستان اعزام میگردد. او احتمالا مدتی در رادیو گویندگی میکرده و چنانچه بعدا معلوم شد در زندان استالین جان باخته است. خواهر آنها خانم نجمی علوی  در زمان خروشچف سعی بر پیگیری در این باره نموده و حتی با یک ایرانی همبند او  بنام دیلمی ملاقات میکند ولی این مرد در حال گریه خواهش میکند که نجمی موضوع را تعقیب ننماید. در این راستا نجمی چند بار با ابوالقاسم لاهوتی در شوروی  ملاقات میکند که بنا به نوشته های علوی ، لاهوتی از جوابگویی  صریح سر باز میزند. علوی در باره این شخص از خود میپرسد که چگونه سایر همرزمانش از بین رفتند و او مثل «شاخ شمشاد» باقی ماند؟.

 نجمی بالاخره موفق به دریافت جواب صریح از دولت میشود و علوی در این باره مینویسد: .« در تاریخ 7 ژانویه 1958 از طرف جمهوری شوروی تاجیکستان شهادتنامه ای تحت شماره 007333 چنین آمده است: علوی، مرتضی پسر (ابوله) حسن در تاریخ 8 ژانویه وفات کرد. سبب وفات کردنش مالاریا بوده است».

 بزرگ علوی اظهار داشته که  تحت تاثیر افکار برادرش نبوده است: «…بنده ابدا روابط سیاسی با مرتضی، برادرم در آلمان نداشتم…بواسطه اینکه همیشه از هم دور بودیم…از زندگی برادرم تا آمدن به ایران، یعنی موقعیکه در ارکان حرب بودم خبر نداشتم»[9].

در نامه ای از جمال زاده به علوی: «…مرگ برادرت مرتضی را حالا پس از سالها بتو تعزیت میگویم. جوان بدبختی بود و من او را دوست میداشتم، چون بی ادعا و آرام بود و امروز خوشوقتم که روزی او را از چنگ جلادهای ایرانی خلاص ساختم، گمان میکنم.».

  • تحصیلات علوی

مرتضی برای تحصیل برادرش دردبیرستان، شهر لیگنیتز Liegnietz (در حال حاضر در لهستان است و  لیگنیسا گفته میشود) را در نظر گرفت که با محل اقامت خودش  برسلو ( امروز واقع در لهستان و اکنون با نام  بوروتسلاو ) فاصله زیادی داشت. بزرگ علوی تحصیلات دانشگاهی نداشته  و در مقاله ای بنام « علوی جوان » که پس از انقلاب در ایران چاپ شده و دستنویسش در بایگانی برلین میباشد، ذکر کرده است که درجواب مفتش هنگام بازجویی (53 نفر) گفته است:«تبعه ایران،ایرانی و مسلمان هستم، درجه تحصیلات دیپلمه میباشد…».  به همین گونه در ورقه بازجویی، به خط بازپرس آمده است: «..ایرانی و مسلمان، سابقه محکومیت جزایی ندارد، درجه تحصیلات دیپلمه متوسطه، متهم است که داخل در عضویت فرقه اشتراکی…»[10]. علت اشاره علوی در بعضی موارد به تحصیلات بالای دبیرستان[11] روشن نیست[12]. بعید نیست که او پس از مرگ پدر ، تحصیلاتی را در برسلو نیمه تمام گذارده و به ایران باز گشته است.

  • تدریس در دانشگاه

در این باب که علوی به توصیه چه شخص و یا نهادی برای کار به دانشگاه هومبولدت  مراجعه کرده، چند روایت وجود دارد، آنچه که هست، جمهوری دموکراتیک آلمان(شرقی) در عرض چند هفته او را بعنوان استاد زبان و فرهنگ ایرانی استخدام کرد[13].  در باره شروع به کار، مانفرد لورنس (بعدها پرفسور و جانشین علوی) برای نگارنده چنین  تعریف کرد: به لورنس که در رشته زبانهای شرقی ثبت نام کرده بوده گفته شد که استادی از ایران به این دانشگاه آمده و اگر دو دانشجو داشته باشد، میتواند درسش را رسما شروع کند. مانفرد لورنس و اِکهارد فیشتنر(بعدها همسر خانم شهناز علامی) داوطلب شدند و کمی بعد چند نفر دیگر از جمله ورنر زوندرمان(بعدا پرفسور، مترجم  کم نظیر فارسی وکارشناس زبانهای قدیمی ایرانی) و هلگا مایر نیز به این جمع پیوستند. اگر خوشبختی شاگردان علوی در این بود که استادی با سواد، دلسوز و پرکار داشتند، خوشبختی علوی هم در این بود که شاگردانش بسیار ساعی و طالب علم بودند. آنها بعدا دستیار استاد شدند و در ایجاد بسیاری از آثار علوی نقشی بزرگ  داشتند. چند تن از آنان مانند مانفرد لورنس و ورنر زوندرمان از پیشکسوتان ایران شناسی اروپا محسوب میشوند. علوی  در سال 1962 عضوهیأت علمی  فاکولته« آسیا-افریقا- امریکای لاتین» شد، در سال 1963 رییس بخش ایران شناسی گردید و در سال 1968 «استاد تمام وقت[14]» شد. به تصور او تدوین کتاب « تاریخ و تحول ادبیات جدید ایران» (1964) در این ارتقا موثر بوده است.  البته این کتاب رساله استادی نیست و در دانشگاه هومبولدت هم پروسه ای در این مورد  تشکیل نشده است.  علوی یکسال بعد(آگوست 1969) از ریاست شعبه ایران شناسی معاف شد، او دلیلش را که میتواند خصومت های درون حزبی به سرکردگی کیانوری باشد در خاطراتش ذکر نکرده است و فقط مینویسد:«امروز نامه ای از طرف سکسیون دریافت داشتم که از اول سپتامبر دیگر رییس شعبه ایرانشناسی نیستم، خشک و خالی. چند کلمه تشکر هم نداشت».در اوان کارِ علوی، حسین خیر خواه اصفهانی از هنرپیشگان تئاتر سعدی که با عده ای توده ای دیگر از مجارستان به برلین منتقل شده بودند،  دستیار علوی شد. بین او و لورنس دوستی عمیقی ایجاد شد.  بقول لورنس آنها متقابلا از هم زبان یاد میگرفتند. در سالهایی که رژیم آلمان شرقی به مذهب اعتباری نمیداد، خیرخواه بعنوان ساقدوش در ازدواج مانفرد لورنس به کلیسا رفت. از آنجاییکه حسین یزدی در سرقت اسناد[15] حزب توده از منزل رادمنش از اتومبیل خیرخواه استفاده کرده بود، او را با وجود بیگناهی مسئول شناختند .گویا این محکومیت باعث بیماری و مرگ وی شده است. از دید علوی شاگردانش لورنس و فیشتنر جانشینان مناسبی برای خیرخواه بودند ولی مافوق او پرفسور یونکر تمایل به استخدام  شهناز علامی داشت که علوی با آن مخالف بود. بنا به یادداشت علوی، یونکر به علوی تلفن کرده و با تهدید به اخراج مخالفین! از علوی میخواهد که موافقت حزب را در این باره جلب کند. علوی پاسخ میدهد : «من مخالفم، میتوانی مرا اخراج کنی». علوی معتقد است که شهناز از طرف حزب، عضو کمیته زنان است و حقوق خوبی دریافت میکند، لورنس و فیشتنر از لحاظ مالی  محتاج ترند. مخالفت دیگر علوی با استخدام مریم فیروز(همسر کیانوری) است  که گویا در جایی در رشته رومانیستیک  دکترا گرفته بوده. مریم به یونکر(رییس) اظهار میداردکه مایل است در باره «گوته وایران» کار کند. یونکرجواب میدهد: «گوته مستقیم با ایران کار نداشته و ایران را از روی ترجمه آلمانی آثار شعرای فارسی زبان میشناخته است». به گفته یونکر مریم عصبانیت خود را پنهان کرده ومیرود.

فعالیت علمی علوی که با تدریس زبان و فرهنگ فارسی شروع شد، پس از مدت کوتاهی انتشار مقاله و کتاب و ایراد سخنرانی را در برگرفت. بدون تردید کمتر فرهیخته ایرانی را میتوان یافت که خدمت فرهنگی اش در خارج از ایران با تالیفات  این فرهیخته  پرکار وگروهش  چه از لحاظ  کمیت و چه از کیفیت برابری کند.

  • کتاب و کتابخانه

اولین کتاب علوی کمتر از دوسال پس از مهاجرتش در باره ملی شدن نفت ، بنام « ایران رزمنده»[16] منتشر شد و متعاقب آن  در سال 1957 کتاب( نیمه سیاسی) «کشور گل و بلبل»[17]انتشار یافت(هر دو به آلمانی). تنها رمان آلمانی علوی « دیوار سفید »[18]نام دارد و او یادداشت می کند که پس از آن  دیگر رمان آلمانی نخواهد نوشت.

« فرهنگ فارسی- آلمانی » که هنوز در این رسته سرآمد است، نتیجه کار علوی و دو شاگر نخبه اش لورنس و زوندرمن است  و تدوین آن ده سال طول کشیده است. به نوشته علوی نام مافوقش ، پرفسور یونکر که(شاید) به تحریک بد خواهان علوی، با او رابطه دوستانه ای نداشت، فقط  بخاطر مقامش در کنارنام علوی در کتاب آمده و  نیمی از حق الزحمه را نیز دریافت کرده است. یونکر زبانهای قدیمی ایرانی را  که بر خلاف فارسی نو بر آنها تسلط داشت تدریس میکرد و علوی  در کلاسهای او در کنار سایر دانشجویان می نشسته[19]. علوی کتاب فراگیری زبان فارسی را با مانفرد لورنس تدوین کرد، این کتاب بارها تجدید چاپ شده است.

علوی ترجمه خام  مختصر کتاب هفت پیکر نظامی را در اختیار مارتین رومانه گذاشت که وی آنرا بطرز بسیار نیکویی قافیه بندی کرد. پرفسور علوی در مقدمه ای طولانی و متقن یادآور میشود که نظامی  شاعری پارسی گوی وایرانی بوده است. مارتین رومانه ترجمه اشعار خیام را نیز که توسط زوندرمان و علوی انجام شده، استادنه به قافیه کشیده است. پرفسور علوی آثار ادبی غربی را نیز به فارسی ترجمه کرده است، مانند «دوشیزه اورلئان».

شادروان علوی  کتابهایی از هدایت رابه آلمانی ترجمه کرد:  «افسانه آفرینش»، «بوف کور»  و  «حاجی آقا».  شاگردان او نیز  داستانهای 17 نویسنده ادبیات نوین فارسی(450 صفحه)  از جمله چوبک، هدایت،، گلشیری، دولت آبادی، مهشید امیرشاهی، چهل تن، روانی پور، فقیری ، میرصادقی، ساعدی،… را به آلمانی ترجمه کرده و در کتابی بنام «دو شوهر» به استادشان تقدیم کردند. اصطلاح «دو شوهر» بجای  عنوان داستان «محلل» هدایت  بکار گرفته شده، چه به گفته مترجمش، پرفسور لورنس به نگارنده، چنین کلمه ای در آلمانی وجود ندارد، مساله ای که در باب «نمک گندیده» جمال زاده هم با آن روبرو شده است.

اکثر کتا بهای علوی به زبانهای مختلف (حتی ازبکی) چه در غرب و یا شرق ترجمه شده اند، فقط به نظر نمیرسد که  کتاب « اوزبکها» (تهران 1327) که سفرنامه مسافرت  او به ازبکستان در زمان اشتغال در « انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی» میباشد و بندرت  در نوشته ها از آن یاد شده، ترجمه شده باشد. این کتاب در برهه ای نوشته شده که استالین تبر تقسیم را بر ورارود کوفته ، تاجیکستان کوچکی بر پا کرده و مناطق وسیع پارسی زبان مثل سمرقند  و بخارا را در کشور نوپایی بنام ازبکستان و با زبان رسمی ترکی جغتایی که حالا ازبکی نامیده میشد جای داده است. علوی همچنانکه از عنوان کتاب نیز پیداست در این کتاب به ندرت از کلمه« تاجیک» وبسیار زیاد از اصطلاح «اوزبک»استفاده کرده ونیز  به پارسی گویی مردم آن سامان کم بها داده است: «در راه مابین سمرقند و فرودگاه این شهر یک نفر شوفر که بفارسی شکسته ای گفتگو مینمود…». البته بعد ها او در کتاب « گذشت زمانه» در باره افکار گذشته  سیاسی اش نوشته است: « ...به علاوه من در آن زمان تحت تاثیر حزب توده و استالینیسم بودم و هرچه دانای کل میگفت و مینوشت می پذیرفتم  و در صحت آن شک نمیکردم».

هم چنانکه خود علوی نیز اظهار داشته بزرگترین کارش با حجمی زیاد ترجمه  منتخبات و  معرفی آثار مهم زبان فارسی از رودکی تا صادق هدایت (گلستان، شاهنامه، مرزبان نامه،تاریخ حبیب السیر..) در جلدهای یکم و هشتم دائره المعارف  ادبی انتشارات کیندلر[20] است(1965و1970). طبیعی است که تدوین این گونه نوشته ها محتاج به دسترسی به ماخذ است که در آلمان شرقی قابل دسترسی نبوده و باید از ایران ارسال میشد  : «.. در این فاصله با ایران ارتباط بر قرار کرده بودم و میتوانستم مرتب کتاب و مجله وروزنامه به دست آورم. اگرچه دستگاه امنیتی سیخ لای بسته کتاب میکرد تا به امنیت کشور لطمه  وارد نیاید…مبادا سری به خارج رخنه کند..». علوی به این امکان که این عمل از طرف گمرک آلمان شرقی  انجام میشده، اشاره ای نکرده است. پس از انقلاب تعداد نامه ها و کتابهای اهدایی به او بیشتر شد: « انقدر نامه و کتاب رسیده است که دارم سردرگم میشوم. رویم نمیشود به مردم بنویسم انقدر کتاب برایم نفرستید». در کتابخانه کوچک قسمت(سابق)[21] ایران شناسی دانشگاه هومبولدت کتابهایی مانند اسکندرنامه، جوامع التواریخ، فارسنامه، تاریخ بلعمی، تاریخ بیهقی،… فراوان دیده میشوند ولی اکثر ماخذ ها در کتابخانه شخصی علوی جای گرفتند. او زمانیکه بخاطر کج رفتاری های رفقای حزبی در فکر ترک آلمان شرقی بود مینویسد: «…آنچه بر سر من میآید بی این کتابها که در اثر سی و اندی سال جمع آوری کرده ام برایم غیر میسر است». او بعدا  بواسطه تغییر مکان به منزل کوچکتر وارزانتری تصمیم به فروش کتابخانه اش گرفت: «  پیش سرکنسول بودم، گفتم: …..،شاید ناچار شوم که کتابهایم را بفروشم و به خانه کوچکتری بروم. اگر دارایی پیدا شود که آنها را بخرد، آنها را به دانشگاه شیراز پیشکش میکنم». مرحوم مهندس مهدی روشندل که در سالهای آخر عمر علوی از دوستان بسیار نزدیک و همراه او بود، کتابخانه علوی را خرید. «پیش دکتر روشندل بودم. قرار شد که کتابهای مرا در برابر 15هزار مارک بخرد و بیاید خانه من و ترتیب بردن کتاب ها را در خانه بدهد. تکرار کرد که این کتابها تا 150 سال مال تو  است و در اختیار تو است».  « مهدی روشندل و [نام چند فرد از خانواده روشندل ]و یک جوان آلمانی آمدند و سه قفسه کتابهای مرا و خود قفسه ها را بار کردند و بردند. مهدی خیس عرق شده بود.[ همسر روشندل] تلفن زد که مهدی از ذوق خوابش نمی برد».کتاب ها پس از فوت روشندل به دانشگاه بامبرگ آلمان منتقل شدند[22].

نامه نگاری و نامه ها

در کنار دستنوشه نوول ها و رمانها در مجموعه یادگارهای علوی، تعداد زیادی متن سخنرانی  به فارسی و آلمانی وجود دارند که متاسفانه قسمتی از آنها ناقصند[23].چندین جعبه نیر حاوی نامه ها به او  و پیش نویس جوابیه ها میباشند. بطور کلی میتوان این نامه ها را در ابتدا به دو بخش غیر فارسی و فارسی تقسیم کرد. بخش غیر فارسی اکثرا مربوط به امور دانشگاهی ، نامه های تبریک  به مناسبتهای مختلف میباشد. بخش فارسی را هم میتوان به دو قسمت نامه  نگاری با  هواداران و نامه نگاری با دوستان نزدیک: جمال زاده، چوبک و نوشین تقسیم کرد که دومی به سبک دیگری نوشته شده. متاسفانه از غلامحسین ساعدی که جزو دوستان نزدیک بوده نامه ای نیافتم[24]. ساعدی در پاریس میزبان علوی بوده، با هم کشتی گرفته و مغلوب او شده. آنها  یکدیگر را متقابلا « پیر مرد» میخواندند. علوی در یاد داشتهایش بسیار از او یاد کرده  و چندی پیش از مرگ ساعدی از حالت نامناسب روحی او نوشته است.

  • هواداران:

 طبیعی است که اکثر نامه ها(شاید بیش از صد نامه موجود) پس از انقلاب نوشته شده اند وبیشتر آنها متعلق به نویسندگان ایرانی (دانشور، تنکابنی،..)و یا مدیران مجلات (علی نژاد، دهباشی،..)، مدیران انتشارات (جعفری، حیدری،..) میباشد.  عنوان ها بیشتر « استاد گرامی..»، « جناب آقای..» میباشند و گاهی اگر کاتبی بیاد روزهای خوش گذشته  « تاج سرم، آقا بزرگ» نوشته در جواب « دوست گرامی، آقای..» تحویل گرفته است.

بیوک جدیکار(1929-2013) گوش چپ معروف و اولین لژیونر فوتبال (تیم ویکتوریای برلین، 1957) ایران پس از بازگشتش به ایران چند نامه برای علوی نوشته. یکی از نامه ها گواه بر این است که جدیکار در برلین  با علوی گفتگوی سیاسی داشته است: «…رویهمرفته وضعمان خوب است، اگر از وضع کنونی بخواهید، بد نیست،فقط مردم تشنه مبارزه هستند».

  • دوستان:

ژاله اصفهانی(1921-2007)که متاسفانه فقط یک نامه او از مسکو موجود است، در نامه ای  با سه صفحه   ضمن تشکر از دریافت داستان «تحت الحنک » از «رفیق علوی ارجمند »، قدرت نویسندگی علوی را ستوده  است: «..چیزی که رشگ آور و ستایش انگیز است، قدرت تصویر و توصیف رئالیستی شماست، همراه با زبان طبیعی و ساده وغنی- غنی از وفور اصطلاحات و لغات روزانه مردم..» . ژاله در این نامه با اعتماد به نفس انتقاداتی به این داستان ابراز میدارد. در اینجا مردی خشن که چند زن دارد، توسط همسرش رقیه که سالها با مردی  ارتباط  داشته، ابتدا  با کوفته آغشته به تریاک مسموم و سپس توسط زن خفه میشود. ژاله ضمن یادآوری به اینکه برای ما ایرانی ها مزه تریاک در کوفته قابل درک است وآنرا نمیخوریم به جنبه اجتماعی داستان اشاره میکند: «…مثل خفه کردن شوهرش پس از آنکه او را مسموم کرده است که بیشتر شبیه یک گانکستر میشود تا یک زن ایرانی..»، ..«از طرفی اگر قرار بودکه هر زنی در برابر خیانت ًمشروعً یا نا مشروع شوهرش خیانتی بکند، ببینید ایران چه  ًشهرنوییً(ببخشید) میشد». «این بود عقیده شخص من در باره اشخاص داستان که چه بسا بنظر شما و دیگران سرتا پا نادرست باشد و آنرا ببخشید».

محمد علی جمال زاده(1892؟-1997) و علوی در دهه 1930 مکاتبه ای با هم داشته اند ولی مکاتبه مستمرآنها پس از سه سال اقامت علوی در آلمان شرقی شروع شده. جمال زاده با پدر علوی دوستی داشته و از این رو به خود اجازه میداده که علوی و یا کارش  را صریح و بی پرده، از ظن خویش راهنمایی کند: «..این کاغذ را برای تو می نویسم تا به تو که موهایت دارد مثل موهای من سفید میشود بگویم که دلم میخواهد که بعضی حقیقتها را بفهمی و مطلقا از نوع تعصبی عاری بشوی و مرد فکر خودت باشی و با توّهم و پندارهای سست عمر خودت را که یک بار بیشتر نداری ضایع نسازی و حالا در جواب این کاغذ بمن ننویس که من به فلان اصل عقیده داشته و دارم و خواهم داشت…عزیزم علوی، یک جو کار واقعی بهتر از صد تا از این حرفهای تو خالیست، این حرفها شایسته جوانان خام و نرسیده است که جویای نامند……..حالا تو از سخنم پند گیر یا ملال ». نامه های جمال زاده[25] یکی از جالب ترین قسمتهای مجموعه یادگارهای علوی بوده و سندی میباشند از طرز فکر پدر ادبیات نوین فارسی که بر خلاف بسیاری از نویسندگان آن زمان هوادار عقاید و گروه های چپ نبوده است [26]. «  پس معتقدی که انقلاب فرانسه را هم چون بدست پرولتاریا نبوده باید بورژوازی خواند. تو را بخدا این کلمات و اصطلاحات را دور بیانداز. اینها بوی تعصب میدهد و خدا خانه تعصب را خراب کند»،«..امروز در دنیا مد شده که هر کسی طرفدار کارگر شده است و مثلا بعضی از جوانها تصور میکنند (یا میکردند) که اگر تمام اهل فضل و کمال و اساتید و علما و اشخاص با سوادایران از بین بروند و مدارس بسته شوند بشرط آنکه 120 هزار کارگر ایرانی که با کارگرهای نفت رویهمرفته از 250 هزار نفر تجاوز نکند، یک ساعت در روز کمتر کار کند و دو ریال بیشتر مزد بگیرد. راستش این است که من اینقدرها هم طرفدار کارگر نیستم و معتقدم که سایر طبقات مردم هم ولو آخوند مدرسه یا کشیش دیر باشند، حق حیات دارند، مگر اینکه به من ثابت شود که وجودشان واقعا مضر به رفاه و پیشرفت مردم است».

در یادداشتهای علوی بسیار به نام جمال زاده بر میخوریم. ضمنا اومعتقد است که  عقاید جمال زاده به مرور زمان تغییر کرده است. « [در منزل جمال زاده ] تلویزیون کشتی های جدید سبک امریکا را که کچ نامیده میشود به نمایش میداد. جمال زاده از کچ خیلی خوشش میاید و هر وقت نمایشی در شهر است در آن شرکت میکند. وحشیانه ترین ورزشی است که من دیده ام. با کمال خشونت بدون مراعات هیچ قانونی یکدیگر را میزنند، موهای همدیگر را میکشند، بزمین میکوبند……از آقای جمال زاده پرسیدم: شما خوشتان میاید؟.در جواب گفت: خیلی، پس از چند ثانیه گفت: اگر جنگ نباشد، بشریت در خطر میافتد. از جنگ قهرمانی و رشادت بر می خیزد. عجیب است، از طرفی میگوید که تنها چیزی که از ایران مانده است، تصوف است که هسته اصلی آن عشق و محبت را باید شمرد واز طرفی دیگر  بد ترین شکل وحشیگری فرم جدید، از کچ میگوید  » .

دوستی این دو مرد تا پایان عمر جمال زاده ادامه داشت. هنگامیکه جمال زاده در حال احتضار بود،  بنا بر اطلاع اشتباه علوی ، پیشاپیش  آگهی تسلیتی در فوت جمال زاده روزنامه چاپ شد که بعدا در ً همشهری ً تکذیب گردید.

صادق چوبک(1916-1998 )و بزرگ علوی پس از عفو عمومی وآزادی علوی اززندان(1320) با هم آشنا شدند و این آشنایی به دوستی عمیق و رفت و آمد خانوادگی مبدل شد که تا پایان عمر ادامه داشت. نامه های آنان  در بایگانی دانشگاه برلین نشانی از علاقه واحترام دو جانبه میباشند. چوبک در نامه ها او را «آقا بزرگ »وگاهی به طنز «سید»  خطاب میکرد و علوی گاهی او را «چوقک» مینامید . نامه های چوبک از  تهران در سال 1957 شروع شدند و بعد ها از لندن و سپس کالیفرنیا ادامه یافتند. آنها چند بار نیز یکدیگر را  درخارج از ایران ملاقات کردند. نامه ها  بالحنی صمیمی( نه، نصیحت گونه مانند جمال زاده و نه با خشونت نوشین)،شرح وضع  خانواده  و سلام رسانی، نقدی متقابل از آثارشان  واشاراتی به  اوضاع وطن و علاقه به آن میباشند: « تعجب میکنی اگر بگویم من روز به روز علاقه ام به ایران بیشتر میشود. هیچ جای دنیا را خانه خودم نمیدانم، مگر همان ایران با ده های فرسوده، آفتاب تو مغز سر خورده و همان آباده و بوشهر…….  . گمان میکنم یکی از علل بیهوده گوئی جمال زاده، همان دوری و مهجوری از وطن باشد…».شکوه از کسانیکه آثار آنها را بدون اجازه چاپ یا ترجمه کرده اند فراوان دیده میشودو به کثرت یادی از دوستان مشترک هدایت، فرزاد، خانلری …میشود.«او [فرزاد ] این چند سطر بنام ً پایان ربعه ً را اخیرا گفته و شاید نمونه گویائی از روح او باشد که عینا برایت نقل میکنم: هدایت مرد و فرزاد مردار شد/ علوی زد به کوچه علی چپ و گرفتار شد / مینوی براه راست رفت و پولدار شد».

علوی و چوبک در مکاتباتشان، متقابلا دوست (سابق؟) خویش پرویز ناتل خانلری را که در کابینه علم (1962) وزیر فرهنگ شده بود بسختی  نکوهش کرده اند. البته علوی بعدها  در مصاحبه ها و یا در رثای خانلری با احترام فوق العاده  از او یاد کرده و پس از انقلاب در مسافرت دومش وی را ملاقات کرده و در آغوش کشیده است. بنظر میرسد که خشم سابق او از خانلری به ویژه[27]مربوط به قبول وزارت بوده که به مرور زمان فروکش کرده. در یادداشتها آمده: « … این جوانک امروز وزیر فرهنگ شده است و بنام شاه از ریپکا[ایران شناس چک، که گویا  استخدام علوی در برلین به توصیه او صورت گرفته] دعوت کرده است که به ایران بیاید »، « یادت بخیر، هدایت. کجاست ببیند که نوچه اش چه جور از آب درآمده است ». بیان علوی در یادداشتهایش در مورد مرگ پسر خانلری نیز شایسته قلم او نیست.

عبدالحسین نوشین (1906؟-1971 ) هنرپیشه تئاتر و توده ای بود که به شوروی پناهنده شده و با همسرش لوریک (لورتا)[28] در مسکو زنگی میکرد. دوستی نوشین (که با نام حزبی[؟] فردوس امضا میکرد) و علوی از سال 1309 شروع شده است. « در این دوستی و صمیمت مخالف روش سیاسی او بودم و مکرر چون رویمان بهم باز بود، باو میتاختم، از من دلخور میشد، قهر میکرد و بعد آشتی میکردیم و جان جانی میشدیم وباز  این جدل از نو در میگرفت.. ».این موضوع را میتوان  به کثرت در یادداشتهای علوی یافت: «نوشین در این جریان تنش نا سالمی داشت»، «به من ناروزد، از اسم من برای منظور سیاسی سوء استفاده کرد»،«..بر من ثابت شد که در تمام جریانات حزبی پلنوم  4 به بعد دوروئی میکرده و میکوشیده مرا فریب دهد». سبک نوشتن نامه ها نیز آن چنان است: «آقای علوی عزیز،نامه ات رسید و بر خلاف پیشگوئی و انتظارت به آن جواب میدهم. راستی تو از کجا پیش بینی کردی که  ًمیدانم نامه من بدون جواب خواهد ماند؟ ًمن اخلاق سگ تو را ندارم و دلیلش هم این نامه…… .این موضوع مربوط به اختلاف نظری است که بین ما وجود دارد. تو عده ای را تاج سر میدانی و عده ای را موش و شپش. ولی برای من سگ زرد برادر شغال است…. فقط میگویم: آقای علوی، خیلی آسان است که آدم بگوید از رفتار تو (که بنظر خود من صحیح است) چندشم میشود ولی خودش در نوشته جاتش قهرمان سازی کند!. اختلاف سلیقه من و تو از همینجا شروع میشود. تو باشخاص از جهت حب و بغض شخصی نگاه میکنی  و من این شیوه را نمی پسندم. ….. ».

سیاسی،توده ای؟

 علوی با وجودیکه لااقل در سه دهه پایانی عمرش فعالیت سیاسی نداشته است و خود بارها  بر آن تاکید کرده است، در افکار عمومی ایران بعنوان یک مرد سیاسی چپ  تصور میشود. در همین چهارچوب بود که روزنامه اطلاعات مغرضانه، عکس شخص دیگری در نزدکی پیشه وری را بنام علوی مشخص کرد.

هم زمان با شروع تدریس علوی در دانشگاه هومبولدت، حزب توده سرپرستی خانواده های  افسران معدوم سازمان نظامی حزب توده که به آلمان شرقی  پناهنده شده بودند را به او واگذار کرد که پس از آن مهاجران توده ای  در مجارستان نیز به آنها اضافه شدند. این وظیفه  پس از مدتی به شخص دیگری محول شد.

همکاری علوی با سران  کمیته مرکزی به مرور زمان کمرنگ شده و حتی به خصومت کشیده میشود: [صفحه ما قبل مفقود] «…پس از این گفتگو راهی برای من جز در افتادن با حزب توده و سررشته داران تازه از قماش غلام یحیی و کام بخش و کیانوری و امثال آنها باقی نمانده.».

چنانکه از یادداشتهای علوی استنباط میشود، وی از میان سران حزب توده با رادمنش که چهارسال در ایران هم بند بوده، رابطه دوستانه ای داشته است.«[ ژوئن 1968در مسکو]پلنوم کمیته مرکزی حزب توده  تشکیل میشود. من عضو مشاور نیستم و حق رای ندارم. محض خاطر رادمنش است که شرکت میکنم. باو گفتم که من استعفا داده ام. استعفای مرا قبول کنید. گفت: صلاح تو نیست، خواهند گفت که از زیرش دررفته ». در انتقاد های علوی  به سران حزب توده محتوی سیاسی دیده نمیشود، آنها جنبه شخصی دارند: «..دو سه سال زندگی ارزش ندارد که آدم تسلیم ایرج [اسکندری ] دلقک و کیانوری دیوانه ابله شود». « ..کینه عجیبی از اسکندری در دل دارم. من هرگز در زندگی از کسی کینه ای احساس نکرده ام. گاهی دلم بحالش میسوزد  که انقدر تنزل کرد و فقط برای اینکه عرق بخورد واراذل احترامش بکنند، انقدر خفت تحمل میکند. همین کینه به من نیرو میدهد که تسلیمشان نشوم ».

علوی در یادداشتهایش  به استعفا از کمیته مرکزی، به «قبل از ژوئن» 1968 اشاره میکند و در مورد دوری از حزب مینویسد: « کناره گیری من از حزب توده در 9 ژانویه 1971 آغاز شد. یعنی روزی  که پلنوم کمیته مرکزی در نقطه نامعلومی در آلمان شرقی تشکیل گردید. من در این پلنوم شرکت نکردم». شاید بتوان بهانه حزب از دوری با علوی را مراوده او با سفارت ایران به هنگام رژیم شاهنشاهی و نیز جمهوری اسلامی(به استثنا مدت کوتاهی)  دانست. به  این تماس های  کثیر علاوه بر یادداشت های روزانه وی  در کتاب خاطرات علوی « گذشت زمانه» نیز اشاره شده است. علوی یادآور میشود که در هنگام اقامت در آلمان شرقی دارای گذرنامه ایرانی بوده  و برای تمدید آن میباید با سفارت تماس داشته باشد، این گذرنامه ملاقات او و فرزندش در آلمان غربی را هم میسر میکرده است. او علاوه بر جشن های نوروزی، در سایر مراسم مانند: تولد شاه، استقبال از منوچهر اقبال(نخست وزیر سابق و) رییس هییت مدیره شرکت نفت، سالگرد وفات رهبر جمهوری اسلامی ویا جشن سال روز انقلاب شرکت میکرده است. « در دعوت سرکنسولگری بمناسبت روز انقلاب شرکت کردم. در تالار هتل پالاس با نهار و آب میوه وشیرینی و شربت. آبرومندانه، بستنی و قهوه». « [رادمنش ] اصرار داشت که روز دوشنبه به سفارت برای شرکت در جشن تولد شاه نروم. گفتم خواهم رفت . این نرفتن من تسلیم به توقعات حضرات، یعنی این باندی که اسم خود را کمیته مرکزی حزب توده گذاشته اند است. ……….  از دار و دسته این ها باکی ندارم و تسلیم نمیشوم». «در مهمانی سفارت ایران [بمناسبت سالگرد انقلاب ] در برلن بنا به دعوت سفارت شرکت کردم . از ایرانیان فقط من بودم و [یک نام ]. رادمنش و نوروزی و شفابخش که دعوت داشتند به سبب توقیف سران حزب توده [ در ایران ]کیانوری و طبری و غیره، معترضانه شرکت نکردند».

طبق یادداشتها،علوی به خواسته و پشتیبانی مادی[29] و معنوی مقامات دیپلماتیک جمهوری اسلامی  چندین سخنرانی برای معرفی فرهنگ و ادب ایران در شهرهای مختلف آلمان انجام داده که این خدمت در آن سالهای پر تلاطم بسیار ارزنده وشایسته بوده است.

تک رویهای علوی  که از دید حزب باید همکاری تلویحی او با مجله ً کاوه ً[30] نیز به آن اضافه شود، باعث شد که با اشاره حزب توده، خروج این تبعه ایران(!) از حیطه ممالک سوسیالیستی ممنوع گردد(1975).

«این آخرین دسته گلی است که کیانوری میتواند به آب دهد ». «این کیانوری است که این آش را برای من پخته است .ایرج [اسکندری] مرد ضعیفی است و اجبارا باید به ساز او برقصد….اطمینان ندارم که این آخرین قدمی نباشد که کیا به زیان من برداشته است. او از قتل ابا نداشت، چه رسد به اذیت و آزار یاران گذشته اش» (1975).

« دیروز مراد [از لندن] آمده بود.  دو روز در برلن شرقی بوده. خدا میداند چه کاری داشت. ظاهرا یکی از حضرات را دیده بود. ایراداتی که به من داشتند این است: در مجله کاوه چیز مینویسد، با سفارت آمد وشد دارد، در برلن غربی سخنرانی کرده، وضع خود را با حزب تعیین نمیکند. اگر از این کارها دست بردارم، حاضرند اجازه دهند که باز من به خارج مسافرت کنم. مختصر اینکه تا  تسلیم نشوم، دست از سر من بر نمیدارند. به مرادگفتم: هرکاری میخواهند بکنند، من تسلیم عرق خورها، قالی فروشان، قماربازان و ج…بازان نمیشوم. در مجله کاوه نوشته بودم و باز هم خواهم نوشت، یک کلمه خلاف عقیده خود، خلاف مصالح عمومی ننوشته ام. من همیشه تذکره داشته ام و همیشه با سفارت تماس داشته ام…..وضع من با حضرات روشن است…تره هم برایشان خرد نمیکنم….میدانم که در پیکاری نابرابر گیر کرده ام. چه باید کرد؟. شکست بهتر از تسلیم است. »(1975).

مدتی بعد اسکندری نامه ای از طرف حزب توده به او نوشت و خواستار شرکت او در یک جلسه برای روشن شدن  «وضع حزبی » او با توجه به « رفتار و فعالیتش» شد(1976). علوی در این باره یادداشت کرده :«… جواب ابلهان خاموشی است. ایرج کریم شیره ای و کیا [کیانوری ] ناقابل می خواهند در باره من قضاوت کنند».

علوی جهت دریافت اجازه سفر به غرب، نامه طویلی با ذکر خدماتش در سالهای گذشته برای اریش هونکر بالاترین مرجع سیاسی آلمان دموکراتیک نوشت وبی پرده گمان خود بر « دسیسه» رهبران جدید حزب توده را بیان کرد.  او در همان سال نامه ای به همان مضمون نیز به قسمت بین المللی  حزب واحد سوسیالیست آلمان نوشت و در اواخر نامه به شصت سالش خدمتش به سوسیالیسم اشاره کرد(1975).

احتمالا علوی زمان تدریس در دانشگاه را نیز جزو این خدمات محسوب کرده است، چه حضورفعال حزبی او در این برهه چند سالی بیش نبوده است. یکی از یادگارهای آن زمان را میتوان  نامه او به کنفرانس حزب توده در آلمان غربی دانست:« باید در نظر داشت که آن زمان من یک فرد حزبی دو آتشه بودم» : « رفقای گرامی، حزب توده ایران در آلمان غربی…….مالکین طماع و بی وطنی که از صدوپنجاه سال  به این طرف نام ایران را ننگین کرده اند، در راس آنها شاه ،بزرگترین مالک ایران،…اصول مارکسیسم را دقیقا مطالعه کنید،…»(1956). او در بازنویس این نامه طولانی در کتاب «گذشت زمانه» مینویسد:« نامه را نقل میکنم تا نشان دهم، چه بوده ام و چه شده ام و روزگار چه بسر من آورده است،….. . اگر این نامه سی و چند سال پیش را منتشر میکنم با ایقان به اینکه، چقدر دری وری بافته ام…   خام بودم، پخته شدم، سوختم». علوی  پس از خواندن کتاب  ًگذشته چراغ آینده است ً یادداشت میکند: «..امروز آدم وقتی اینها را میخواند از خجالت آب میشود. من تعجب میکنم که چقدر خام بوده ام که نمی فهمیده ام اینها دارند به وطنشان خیانت میکنند» (1977).

علوی پس از نوشتن کتابهای ًایران مبارزً و ًکشور گل و بلبلً( 1957) با جنبه سیاسی، بیشتر به تحقیق، تدریس و انتشار متون ادبی پرداخت.. او در سال 1980 در شرح زندگی خویش برای شخصی در امریکا  مینویسد:«پس از کناره گیری از حزب توده، مصمم هستم که دیگر در امور سیاسی بهیچوجه دخالت نکنم» و برای مجله  صدای معاصر: «.. من همان وقت هم واقعا احساس میکردم که یک مرد سیاسی نیستم. این کارهایی که از دیگران بر میاید، واقعا از من بر نمی آمد.مثلا من نمیتوانستم یک جلسه حزب را اداره کنم»(1979). ولی علوی در ایران هم بعنوان نویسنده و هم به عنوان یک چهره سیاسی شناخته میشود.شاید این جمله اش هنگام مسافرتش به ایران در رابطه با مصاحبه روزنامه اطلاعات(پس از انقلاب) به تشریح واقعیت کمک کند: « دوستانم و کسانم  ایرادهائی گرفته اند: ظاهرا خود را از سیاست برکنار معرفی کرده ام، اما هر آنچه گفته ام جنبه سیاسی داشته است»[31].

اخراج از حزب توده

 موارد استعفا از کمیته مرکزی، دوری از حزب، اظهار اطلاع دیگران مبنی بر اخراج  وی در یادداشتها زیاد ولی نامشخصند. آنچه که صریح است، اعلان اخراج علوی از حزب توده لغایت 11 فروردین 1356 میباشد که در روزنامه مردم(شماره 207، آذر ماه 1357)چاپ شده است. علت اخراج او ابراز عقیده اش در باره حزب توده در گفتگو با نماینده روزنامه رستاخیز (آقای ایرج ربیعی)  ذکر شده. علوی در این مورد یادداشت کرده که یک بار نماینده روزنامه رستاخیزتلفنی جهت مصاحبه از او وقت خواسته ولی علوی به بهانه ای عذر خواسته است. این شخص یکسال دیگر مجددا خودسرانه به منزل علوی رفته و علوی بخاطر احترام به مهمان با او فقط «گفتگو » کرده است. پیچیده آن است که پیش از این، سفیر ایران در برلن شرقی علوی را با پافشاری به نزد خود طلبیده و از او خواسته است که با این شخص مصاحبه نکند، چه وی از قول علوی چیزهای دیگری خواهد نوشت. تیتر گفتگو در صفحه اول روزنامه رستاخیز[32]: «بزرگ علوی: میخواهم در ایران زندگی کنم و در ایران بمیرم»[ +عکس امضا شده ]

بازگشت

علوی از نخستین سالهای تبعید خود خواسته (نخواسته؟) خویش آرزوی بازگشت به ایران را داشته ولی در این تردید بوده که با وجود وعده ها از وی استفاده تبلیغاتی شود. تعداد پیام ها و واسطه های دولتی و غیر دولتی(پیش و پس از انقلاب) در یادداشتها بسیار زیاد است[33]: «دکتر[یک نام  ] وردست ساواک در برلن شرقی به من گفت: اعلیحضرت امر فرمودند که شما میتوانید به ایران برگردید »(1965)، «امروز تلفن کردم و رفتم به قونسولخانه. ……… . باز صحبت از رفتن به ایران شد، گفتم: نمی خواهم در غربت بمیرم، اما چه جور  به ایران برگردم. من اینجا زندگی دارم و زندگیم تامین است و در ایران در کجا زندگی کنم.[سرهنگ مرتضوی ] گفت: اگر بخواهید هم این کارها درست میشود. استادتان میکنند، بعد حقوق بازنشستگی میدهند»(1971) ،« دلم تنگ شده است. در آلمان دموکراتیک تنها هستم. بهیچ وجه حاضر نیستم در تهران مصاحبه کنم»(1975)، «[ تهران]ظهر منزل شاملو بودم. ساعدی هم آنجا بود……گفتم: یک سال دیگر برمیگردم، بشرط اینکه کشوری باشد که بتوان نفس آزاد کشید. شاملو جواب داد: یا ما دیگر نیستیم و یا شما میتوانید بیائید و نفس آزاد بکشید»(1979).

روزنامه آیندگان (8.7.1979) از قول اوتیتر میزند: من حالا یک آجر ندارم روی آن بایستم در اینجا، در وطنم…..زندگیم از چه راهی خواهد گذشت؟.

بیماری، مرگ

اشاره به بیماری وانتظار  مرگ در یادداشتهای علوی را میتوان حتی 22 سال پیش از فوت او خواند«[تصادف هنگام رانندگی ]این یک دلیل قطعی پیری است، در نشیب مرگ افتاده ام »(1976)، «مرگ مصطفی[برادر کوچکتر]مرا سخت پریشان کرده، دو برادر و یک خواهر رفتند، حالا دیگر نوبت من است»(1977)، «مثلا امروز تولد من بود. …سوی چشم دارد کم میشود، دندانها پی در پی میریزند. مرگ دارد میرسد » (1990)، « مجتبی مینوی  26 ژانویه 1977=6 بهمن 1355 فوت کرد. دوست دلیری را از دست دادم. نوبت همه ما دارد میرسد. بدیش این است که آدم زیر دست کیانوری و وردستش ایرج اسکندری بمیرد»(1977).

مجتبی بزرگ علوی روز  بیست و هشتم بهمن 1375 در برلین فوت کرد. او پیش از مرگ خواسته بود که دوشاگردش پرفسور زوندرمان و پرفسور لورنس به نزد او بروند ولی ساعتی پیش از این ملاقات وفات یافت و در برلین به خاک سپرده شد.

طبق مقررات جاری در آلمان، هر مزار پس از بیست سال میتواند مجددا برای متوفی دیگری مورد استفاده قرار گیرد. این قانون در زمستان 1395 مشمول مزار بزرگ علوی هم میگردید. در ابتدا کوشش گردید که مزار پرفسور علوی از طرف دولت فدرال برلین بعنوان ً آرامگاه مشاهیر ً شناخته شود که متاسفانه مورد قبول واقع نشد . در نشست بنیاد مندلسون (سپتامبر 2016) که در باره ًمزار مشاهیر و نکات پیرامونی آنً تشکیل شده بود، نمایندهً جامعه ایرانیان در آلمان ً ضمن اعتراض به عدم قبول درخواست اعلام کرد که این تقاضا که با نامه های فراوان از طرف نهاد ها وشخصیتهای  فرهنگی آلمان پشتیبانی میشد مجددا رسما تجدید خواهد شد. پشتیبانی این درخواست توسط کانون های فرهنگی ایرانیان در سایر کشورها چه مستقیما و چه با همکاری نهاد ها ومقامات رسمی فرهنگی آلمان میتواند در این امر موثر باشند.

تاکنون نتیجه تلاش ها و پیگیریها بر این بوده است که حقوق و وظائف مربوط به مزار علوی از همسرش اخذ گردید وبا پرداخت عوارض متعلق به آن،تا بیست سال آینده از واگذاری محل گور به دیگری جلوگیری شد.

سرپرستی و نگهداری گل و  گیاهان پیرامون مزار از سوی یک موسسه باغبانی مستلزم بودجه ای نه چندان کم میباشد.  در این مورد یک  حساب بانکی افتتاح شده که دوستداران علوی و علاقه مندان به حفظ نام و شان فرهنگ ایرانی درخارج کمک هایشان را به آن حساب واریزمی کنند:

Kontoinhaber:                 Iranische Gemeinde in Deutschland e.V.

IBAN:                            DE42100100100050352108

Geldinstitut:                   Postbank Berlin

Verwendungszweck:         Spende, Ehrengrab ALAVI

 

آدرس آرامگاه بزرگ علوی برای بازديد و ادای احترام در برلين :

 

Grabstätte Prof. Alavi auf dem Friedhof Columbiadamm:

Columbiadamm 122, 10965 Berlin

،N24قطعه

شماره 477

 

 

 

 

 

 

[1]نویسنده رمان ً چشمهایش ً

[2]بزرگ علوی، انتشارات نگاه، 1375

[3]« بزرگ علوی» به کوشش علی دهباشی،نشر ثالث، 1384

[4]عنوان مقاله: «چشمهایش» و من

[5]عنوان مقاله توسط آقای مومنی انتخاب شده است.

[6]علوی مدالش را از دست رییس شورای صلح جهانی آقای پیترو ننی Pietro Nenni دریافت کرد. او از پایه گذاران حزب سوسیالیست ایتالیا است و یکسال نیز وزیر خارجه ایتالیا بود.وی در آن زمان از چهره های  محبوب چپ اروپا بود و  با کمونیست های ایرانی از جمله ارانی دوستی داشت. در بعضی از نوشته ها محل دریافت مدال شهر پراگ (چکسلواکی) یاد شده ولی این صحت ندارد.

[7]دومین ازدواج علوی با یک خانم ایرانی بود  و تنها فرزند او حاصل این ازدواج است.

[8]سران مملکت، بطور کلی.

[9]پیش نویس مقاله ای که بعدا در ایران چاپ شده است.

[10]تنها ورقه فتوکپی از بازجویی  او در بایگانی دانشگاه هومبولدت.

[11]مثال: رونوشت نامه به آقای علی دهباشی بتاریخ 13 مهرماه 1370: در سال 1299 به آلمان آمدم، در رشته تعلیم و تربیت درس خواندم.

[12]گویا در یک رساله دکترا (دانشگاه بامبرگ،2016)که در دست چاپ است نیز به این موضوع اشاره میشود. آقای پرفسور لورنس شاگرد علوی که بیش از چهار دهه با وی همکاری و همگامی  داشته نیز  در جواب نگارنده فرمودند، اطلاعی ازاین موضوع ندارند.

[13]به گمان علوی، توصیه یان ریپکا ایران شناس معروف چکسلواکی با وقوف او بر تبحرعلوی درادبیات فارسی موثر بوده است.

[14]Ordentlicher Professor

[15]علوی در یاداشت19.02.1963: «حسن خیرخواه هم یکی از قربانی های حسین یزدی است. برای دزدی پولی از منزل از اتومبیل خیرخواه استفاده کرد.» .این دزدی بخاطر اسناد بوده. ر.ک. به  کتاب « جاسوسی در حزب» نوشته قاسم نورمحمدی.

[16]Kämpfender Iran

[17]Das Land der Rosen und Nachtigallen, Berlin1957

[18]Die weisse Mauer

[19]نقل از مانفرد لورنس به نگارنده.

[20]Kindlers Literatur-Lexikon

[21]پس از وحدت آلمان شعبه های ایران شناسی هومبولدت و دانشگاه آزاد برلین تلفیق  شده و به دانشگاه آزاد واگذار شدند.  البته هنوز در هومبولدت فارسی داری در قسمت آسیای مرکزی تدریس شده و کتابهای سابق در آنجا ماندگار شدند.

[22]روشندل مایل بود که کتابهای جمال زاده را هم بخرد و در اختیار همگان بگذارد. نقل از یادداشتها و نیز گفته های روشندل به نگارنده.

[23]در این مورد، مقاله دیگری نوشته میشود.

[24]شاید از چشمم در بین کوه نامه ها مخفی مانده است.

[25]این نامه ها  و نامه های چوبک  و علوی به یکدیگر  به همت آقای کولیوند  در آلمان بصورت کتاب چاپ شده اند:« نوشتن در غربت، نامه های محمدعلی جمال زاده به بزرگ علوی»  و « چون ماهی افتاده  بر خاک»      Info@andische.de

[26]البته قضاوت در باره صحت  آن به عهده خواننده است.

[27]موارد دیگری هم بوده اند از قبیل اظهارات خانلری در مجله سپید و سیاه و اشاره به آمیختگی ادبیات و سیاست در کارهای علوی.

[28]لورتا  قبل از انقلاب به ایران بازگشت.

[29]  از جمله مخارج این سفرها و آنچنانکه از یادداشتها استنباط میشود، احتمالا بلیط هواپیما برای دومین سفرش به ایران.

[30]چاپ مونیخ به مدیریت محمد عاصمی.

[31]نقل: از کتاب «یاد بزرگ علوی»،

[32]در این مورد نوشته ای نیز در کیهان 27 اکتبر 1978 از همین ژورنالیست چاپ شده است.

[33]احتمالا اولین تلاش   در این باره صحبت و مکاتبه جمال زاده با  دوستش سناتور حسن تقی زاده بوده است.

برلین 1927: نخستین قدم های ایجاد هواپیمائی (غیر نظامی) ایران. از چپ: صدری(پسر صدیق السطنه، وزیر مختار ایران در برلین، دکتر علامیر(عضو سفارت)، شخص آلمانی(از مسئولان هواپیمائی ایران)، دکتر قاضی (عضو سفارت)، ابولحسن علوی با علامت ضربدر مشخص شده، خانم علامیر، خانم ابوالحسن علوی، محسن صدری، (کودک)، نصرالله علامیر، جمال زاده، راننده سفارت، فرزند کوچک علامیر،. این عکس را 38 سال بعد جمال زاده برای علوی فرستاده است

دو خط متفاوت از بزرگ علوی

جمعی از اولین دانشجویان ایران شناسی دانشگاه هومبولدت برلین:از چپ: زوندرمان (بعدا پرفسور)، زیمرمان، هلگا مایر، اسکالموسکی، لوفت، تینا بلیسکه، وپه. نشسته: علوی ، یونکر، حسین خیرخواه

مرتضی علوی

خبر محاکمه مرتضی علوی در روزنامه برلین: هنوز „قانون اهانت به اعیحضرت “ وجود دارد

کتاب „ازبک ها“سفرنامه بزرگ علوی به ازبکستان

انتقال کتاب خانه از منزل علوی: مهدی روشندل، علوی و خانم علوی

نامه جمال زاده به علوی: وساطت تقی زاده برای بازگشت او

نامه علوی به جمال زاده: من مردن در غربت را ترجیح میدهم تا…. بر در ارباب بی مروت دنیا نشستن

تسلیت علوی، پیش از مرگ جمال زاده

چوبک، علوی

زیرنویس عکس روزنامه اطلاعات: – پیشه وری هنگام ورود به تهران برای مذاکره. بیرون اتومبیل، بزرگ علوی دیده میشود- یادداشت علوی: این عکس از من نیست. من پیشه وری را هرگز در تهران ندیده ام

احضار علوی برای تعیین وضع حزبی

گفتگو با روزنامه رستاخیز(قبل از انقلاب)

گفتگو با روزنامه آیندگان (پس از انقلاب)

اخراج علوی از حزب: روزنامه مردم (ارگان حزب توده)

آقای علی دهباشی در کنار مزار علوی